فصل برق و رعد،
فصل باراني،
در هواي سرد و اَبرآميز.
فصل چاي و شعر،
فصل دلتنگي،
من و آواز هاي اشک آميز
فصل زرد و سرخ،
فصل پر رنگي،
قابي از نقش هاي رنگ آميز.
فصل برگ و باد،
فصل عرياني،
کوچه پس کوچه هاي سحرآميز.
فصل بي برگيست فصل من،
"پادشاه فصل ها پاييز."
عمادالدين يوسفي "بي برگ"
باسمه تعالي |
باسمه تعالي
نحوه برخورد با خلاقيت و ابتکار در زمان ظاغوت.
چند روز پيش، خدمت يکي از اعزه به نام محمد علي زارع بودم که جانباز و بسيجي هستند و خاطرات جالبي از زمان شاه دارند.
ايشون مي گفت: هفت هشت ماه قبل از انقلاب بود که ماشين پيکان برادرم معلق زد و سقفش داغون شد. از اونجايي که سقف قابل تعمير نبود، سقف ماشين رو جدا کرديم و فقط قاب و جام جلوي ماشين رو باقي گذاشتيم و در واقع يک پيکان کوپه درست کرديم.
يک روز که با چند تا از دوستان با پيکان کوپه بيرون رفته بوديم، مامور شهرباني ماشين رو متوقف کرد و با اين توجيه که ماشين بدون سقف فقط مخصوص اعلي حضرته، قصد بازداشت ما رو داشت که با وساطت يکي از آشناها که اونجا برو بيايي داشت آزاد شديم.
به نام خدا
اگر مردم اهل نمازند، اين يک نقطه قوت است. ولي نقطه ضعف آنجايي هست که بسياري از همين مردمي که بعضا اهل نوافل و نماز شب هم هستند، خمس و وجوهات شرعي رو پرداخت نمي کنند؛ اين يعني غصب حق امام؛ يعني مال مخلوط به حرام.
ناخواسته ربا مي گيرند، يا ربا مي دهند؛ کم کاري مي کنند و دستمزد مي گيرند، اضافه کاري براي کار نکرده مي گيرند. اين هم يعني لقمه شبهه ناک و حرام.
لشکريان ابن زياد در زمان امام حسين عليه السلام هم چون "ملئَتْ بُطُونُهمْ مِنَ الْحَرَامِ وَ الشُبهَه" بود، حرف امام در ضميرشان اثر نکرد و امام و اولاد و اصحابش رو به شهادت رساندند و شد، آنچه شد.
فکر نکنيم همه ي کساني که در قتل اهل بيت و ياران ايشان شريک بودند، آدم هاي بي ديني بودند، نه؛ به قولي، 10 هزار نفر براي جهاد با حسين عليه السلام، در نهر فرات غسل شهادت کردند؛ يعني ثلث آن لشکر علاوه بر دين داري، اهل جهاد هم بودند. اما "فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُهمْ مِنَ الْحَرَامِ وَ طُبِعَ عَلَي قُلُوبِهمْ" شکمهايشان از حرام پر شده بود و بر قلبشان مهر خورده بود و ديگر حرف حق امام زمانشان در آنها بي تأثير بود. امام معصومي که سيد اهل الجنه است.
بعضي مواقع، نا آگاهانه لقمه شبهه ناک به خورد خود و اهل و عيالمان داده و مهر بر قلبهامان مي نهيم و آثار وضعي اين لقمه ها در خوشبينانه ترين حالت، مي شود همين نافرماني از ولي، که امروزه مصاديق فراواني از آن را در جامعه شاهد هستيم.
در سطوح بالاترش هم مي شود نوشاندن جام زهر و شرکت در قتل ولي
اگر پدران ما با ياري نائب ولي زمانشان، انقلاب کردند، از اين بود که لقمه ها شان از درآمد کشاورزي و دام پروري و معلمي و دسترنج هاي حلال بود.
حال، ما که با تسهيلات ربوي جور و واجور بانکي و با درآمدهاي قمار در بورس، فرزندانمان را بزرگ مي کنيم، چه انتظاري بايد داشته باشيم؟!
آيا فرزندان ما با اين همه مصاديق لقمه حرام که روز به روز هم بيشتر مي شود، از ما ولايت مدار تر مي شوند؟!
و با اين اوضاع و احوال، حضور بي پرده ي حضرت حجت، عجل الله تعالي فرجه الشريف، در ميان ما، منطقي است؟!
شايد ما هم، در زمان ظهور حضرت حجت، عجل الله تعالي فرجه الشريف، در لشکر سفياني باشيم؟!
والله العالم
بسم الله الرحمن الرحيم |
« اللهم صل علي محمد و آل محمد واهدني لما اختلف فيه من الحق باذنک، انک تهدي من تشاء الي صراط المستقيم »
بصيرت زماني معنا مي يابد که انسان در معرض يک امتحان سخت قرار گرفته است و امتحان سخت زمانيست که مرز بين صحيح و ناصحيح وحق و باطل محو باشد؛ اين محو شدگي ممکن است بر اثر غبار آلود شدن فضا باشد به طوري که نتوان خوب و بد را ديد و تشخيص داد. البته همه ي دنياي ما فتنه و مثال دنيا شايد پل صراط است؛ همان راهي که از مو باريکتر و از تيغ برنده تر است. در اين وضعيت اگر ما بتوانيم پل را ببينيم خودش يک کار عظيم است چه برسد به اينکه بر اين پل و راه نلغزيم و از مسير حق خارج نشويم. به هر حال به چنين وضعيت و فضايي، فضاي امتحان، آزمايش يا فتنه مي گويند و ما در هر زمان در حال حرکت بر پل صراطيم و در هر زمان سقوط ما محتمل.
گاهي مورد ابتلاي فتنه يک شخص نيست بلکه يک ملت است و يک تصميم مي تواند مسير تاريخ را براي يک ملت عوض کند. حال در چنين فضاي سنگين وغبار آلودي که ممکن است حتي باطل عمدا خودش را در لباس حق عرضه کند تا افراد را به اشتباه اندازد، چه کسي مي تواند حق را از باطل و صحيح را از ناصحيح تشخيص دهد؟ کسي که ببيند، حتي اگر در ظاهر نابينا باشد. در اين زمان است که بصيرت معنا مي يابد و به شخص يا ملتي که فتنه را تشخيص دهد و سپس حق را از باطل مشخص ساخته و در جبهه حق مانده و عليه باطل قيام کند، بصير مي گويند. گاهي فتنه ها آنقدر غليظ و سنگينند و يا باطل با چنان مهارتي خود را در لباس و ظاهرحق جلوه مي دهد که به جز با لطف و مرحمت الهي و ياري اولياي خاصش نمي توان حق را از باطل تشخيص داد. چنين فتنه هايي سالهاست که در تنها نظام سياسي غير شيطاني جهان به وقوع مي پيوندد و تاکنون اين ملت بصير توانسته است از همه ي اين فتنه ها سربلند بيرون بيايد و با وجود لغزشهاي شديد، برصراط حق باقي بماند. انتخابات پيش رو نيز مي تواند بستر مناسبي براي ايجاد فتنه اي جديد باشد و شرايط سقوط اين ملت را فراهم نمايد ولي به لطف خدا اين بار نيز شاهد بصيرت روز افزون اين ملت عزيز خواهيم بود و ان شاء الله اين فتنه، آخرين گردنه و پرتگاه خواهد بود و اين ملت بزرگ و تاريخ ساز با عبور از اين پيچ تاريخي، کمر شيطان را شکسته و مسير تاريخ را عوض خواهد نمود.
« اللهم صل علي محمد و آل محمد واهدني لما اختلف فيه من الحق باذنک، انک تهدي من تشاء الي صراط المستقيم »
خدايا بر محمد و آل محمد درود بفرست و در جايي که در حق اختلاف مي شود ما را راهنمايي کن، همانا توهر که را بخواهي به راه راست هدايت مي کني.
بيا آقا
بيا آقا، دلم تنگ است.
بدون تو هر آوايي که مي آيد بد آهنگ است.
بيا آقا که در چشمم، بدون پرتو رويت، زمين بي روح و طرح آسمان خاکستري رنگ است.
بدون تو زمين ، آقا پر از تزوير و نيرنگ است. پر از ظلم و پر از جور و سراسر تخت و اورنگ است.
اگر چه اين جهان حق است و دل بستن به او باطل، همه دلدادگان مست دنياييم و دل کندن ز او ننگ است.
نمي بيني کسي را کز براي دوست دلتنگ است، همه نامهربان و قلبهاشان پاره ي سنگ است.
نباشد وحدتي تا از براي عدل برخيزند. فواصل در ميان قلبهاي سنگي ايشان به فرسنگ است.
نبين اين سرخوشيها را نمودار اندر اين عالم. که اين مستي و شيدايي، اثر از باده و چنگ است.
دل افگاريم و افسرده از اين نامهربانيها. چه سازيم اندر اين غوغا که پاي عقلمان لنگ است.
بيا آقا. بنديريم .
بندير يوسف
بسپاريم بر سنگ مزارمان تاريخ بنگارند؛ تاريخ بر سنگ مزارمان، مهر افتخاريست تا آيندگان بدانند، ما همانهايي بوديم که جهان را با دستهاي خالي به دست گرفتند و بي عرضگاني از همين ديار، که بينش شان به وسعت بيني شان بود، در همين برهه از تاريخ فقط نشستند و شماتت کردند و آب بر آسياب عدو ريختند
بندير يوسف
درباره این سایت